اوایل نوشتنم نمی‌آمد و‌بعد یکهو به خودم آمدم و دیدم رمز را فراموش کرده‌ام.اول چندتا از چیزهایی که به خاطرم میرسید را امتحان کردم و‌بعد خواستم تا برایم لینک ‌تغییر پسورد بفرستد بعد دیدم رمز ایمیلم هم در خاطرم ‌نمانده ،بعد هم تسلیم‌شدم و‌ رها کردم.

امشب بین انجام کارهای معمولی چراغی روشن شد و‌ حافظه‌م احیا.و حالا اینجام،بازهم غریبانه با صفحه‌ی سفید کلنجار میروم.

امشب لئو حالش خوب نبود و من مانده بودم و‌ناتوانی این دست‌های سیمانی.شمع روشن کردم،تنها چیزی که به ذهنم رسید.بعد رمز یادم آمد شاید شعور جهان هستی فهمیده بود که خوب نیستم و‌چه احتیاجی به خوب شدن دارم،شاید هنوز نوشتن علاج باشد.

پاییز رسیده و من فکر میکنم‌ پاییز سال پیش خوشحال‌تر بودم حتی هوا هم سر ناسازگاری دارد هنوز،انگار که هیچ‌چیز سر جایش نیست،یخ‌های قطبی آب میشوند و‌ زمین گرم‌تر و ما غمگین‌تر. شاید این یک انقراض دسته جمعی باشد،

و ما را غصه خواهد کشت. 

پ ن: همیشه روز‌ تولد برایم‌ قشنگ بود.دو‌ روز دیگر تولدم است و غمگینم از اینکه میدانم فردایش که بیدار شدم باز‌هم گیر کرده‌ام همانجا که دوستش ندارم. و از شروعی که ادامه‌ی گذشته است هیچ خوشم‌ نمی‌آید.

دلم جادو‌ میخواهد و‌اگر سخت است لااقل کمی تغییر و اگر این هم‌ شدنی نیست آرزو‌ میکنم غیب شوم

پ ن:عنوان از سید علی صالحی

چیزی،حرفی،رازی،سخنی شاید سربسته از چراغی شکسته‌ی هزار پاییز بی پایان

دعا برای ربوده‌شدگان

جادوی آدمها و مناسبات تکراریشان

و‌ ,رمز ,شاید ,پاییز ,هم ,ن ,پ ن ,و من ,که به ,دیدم رمز ,و ما

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رمان سرا | دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه,دانلود جدیدترین رمان های احساسی wwwblogs انجمن طبیعت گردی تاگاره اوز فیلم رایگان free film تور های تایلند عشق، خیانت و سازش ها.سین برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین میلاد طلا املاک رومشکان